اهم اخبار
news-details

"منطق مبارزه" نباید به فرهنگ‌ستیزی ختم شود


 

حملات تند و تیز کاربران فضای مجازی به ابی، خوانندۀ ایرانی، در روزهای اخیر، اگرچه حاوی انتقاد درستی بود ولی مشکلی جدی و نگران‌کننده را نیز بازتاب می‌دهد که در تار و پود جامعۀ ایران ریشه دوانده است.

سر و ته قصه را اگر خلاصه کنیم، از این قرار است که خواننده‌ای نباید دیگر کنسرت برگزار کند ولی همچنان این کار را انجام می‌دهد. احتمالا با انگیزه‌های مالی. و این یک نوع کلاهبرداری و "سوءاستفاده از هواداران" است.

حتی اگر این انتقاد دقیقا وارد باشد، باز چند نکته را نباید نادیده گرفت. یک اینکه، مردم حاضر در کنسرت هم باید به کیفیت اجرای خواننده معترض باشند که ظاهرا این طور نبوده است؛ معترضان عمدتا کسانی بوده‌اند که اصلا در کنسرت حضور نداشتند.

دو اینکه، اگر این داستان چند سالی است که تکرار می‌شود، خود مردم هم از این حیث که در کنسرت‌های ابی حضور پیدا می‌کنند، قابل انتقادند. مگر اینکه این افراد بگویند هدف ما شنیدن یک اجرای باکیفیت از کارهای ماندگار ابی نیست و همین که ستارۀ محبوبمان را ببینیم و او چیزکی برای ما بخواند و ما هم تکانی به خودمان بدهیم، کافی است برای اینکه شبی فراموش‌نشدنی داشته باشیم.

سه اینکه، ابی نهایتا یک کنسرت بی‌کیفیت برگزار کرده  است. بین خطا و انتقاد باید نسبتی معقول برقرار باشد. یکی از روزنامه‌نگاران داخل کشور ابی را با دست‌اندرکاران شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی مقایسه کرده بود و همه را گرفتار بی‌شرمی دانسته بود. چنین مقایسه‌ای آشکارا افراطی و نفرت‌پراکنانه است. هر کسی ممکن است جایی کاری کند و بعد هم شرم نکند و نیازی به عذرخواهی نبیند؛ اما وقتی یک هنرمند را، که مردم چند دهه است شنونده و دوستدار هنر او هستند، با سردار حاجی‌زاده در بی‌شرمی همتراز می‌کنیم، پیداست که وارد وادی افراط شده‌ایم.

اما از این نکات جزئی که بگذریم، به نظر می‌رسد اکثریت ما ایرانیان داخل و خارج کشور بابت بقای حکومت جمهوری اسلامی دچار استیصال و خشمی عمیق هستیم و این خشم به اشکال گوناگون در زندگی روزمره و موضع‌گیری‌های ما در قبال وقایع عرصۀ عمومی متجلی می‌شود.

این خشم متراکم مثل پرده‌داری است که به شمشیر می‌زند همه را. از اصغر فرهادی گرفته تا نیویورک تایمز و بی‌بی‌سی و ابی و غیره. این همه عصبانیت به بسیاری از مردم ایران اجازه نمی‌دهد که بدون فحاشی انتقاد کنند. فارغ از داوری دربارۀ محتوای انتقادها، باید گفت کیفیت انتقادات ما ایرانیان از یکدیگر، معضلی ملی شده است. نگارنده شخصا انتقادات اخیر به ابی را وارد و انتقادات چندی قبل به اصغر فرهادی را ناوارد می‌داند. اما مسئله این نیست کدام انتقاد وارد است و کدام ناوارد. مسئله این است که فرهادی و ابی هر دو فحش‌باران شدند. وقتی از نمایی دورتر به این وضعیت نگاه می‌کنیم، مردمانی را می‌بینیم مشغول فحاشی به بهترین فیلمساز و بهترین خوانندۀ موسیقی پاپ کشورشان. این وضعیت غریبی است.

در ایران پس از انقلاب، افراد بسیاری به نام دفاع از دین و معنویت به ورطۀ ستیزه با این و آن درافتادند و این ستیزه‌‌گری، آن‌ها را به وادی نفرت‌ورزی و نفرت‌پراکنی و دروغگویی و نقض همۀ ارزش‌های اخلاقی‌ای کشاند که مدعی پاسداشت آن بودند. در واقع غایت دینداری به نام دفاع از دینداری زیر پا گذاشته شد. چنانکه در جوامع مارکسیستی نیز غایات انسانی مارکسیسم قربانی نحوۀ تحقق آن غایات شد.

در واقع این یکی از آفات تن دادن به "منطق مبارزه" است. مبارزه، منطقی دارد که اگر یگانه مبنای کنش مبارزان باشد، نهایتا به نقض غرض منجر می‌شود. به قول شاملو (در ترجمۀ شعری از برشت) :

 

راستی را که به دورانی سخت ظلمانی عمر می‌گذاریم

نیک آگاهیم

که نفرت داشتن

از فرومایگی حتا

رخسار‌ه‌ی ما را زشت می‌کند.

نیک آگاهیم

که خشم گرفتن

بر بیدادگری حتا

صدای ما را خشن می‌کند.

دریغا!

ما که زمین را آماده‌ی مهربانی می‌خواستیم کرد

خود

مهربان شدن

نتوانستیم!

 

آنچه برشت در این شعر توصیف کرده، چیزی جز نتایج تن دادن مطلق به "منطق مبارزه" نیست. نیچه هم که می‌گفت «آن‌کس که با هیولا می‌جنگد، باید مراقب باشد که خود بدل به هیولا نشود»، در مقام تحذیر آدمی از تسلیم شدن در برابر "منطق مبارزه" بود.

اکثریت ایرانیان داخل و خارج کشور در ذهن یا عمل خود با هیولای جمهوری اسلامی می‌ستیزند. هر چند که می‌توان گفت جمهوری اسلامی معلول و زادۀ ملت ایران است و به این اعتبار، این نظام سیاسی یک مجمع‌الرذائل ملی بوده است، اما این واقعیت را هم نمی‌توان انکار کرد ایران ۱۴۰۰ با ایران ۱۳۶۰ تفاوت‌های اساسی دارد. امروزه اکثریت مردم ایران قطعا مخالف جمهوری اسلامی‌اند. اما صرف مخالفت و مبارزه با یک دیکتاتوری بیرحم و فرهنگ‌ستیز، راه رسیدن به دموکراسی را هموار نمی‌کند. بویژه اگر این مبارزه طولانی شود، باید همواره این قول نیچه را فرا یاد آوریم: «اگر مدتی طولانی به پرت‌گاهی بنگری، پرت‌گاه نیز به تو چشم می‌دوزد.»

حملات خصمانه به اصغر فرهادی و ابی و حتی شجریان، که حقیقتا جایگاهش در آواز ایرانی همانند جایگاه حافظ و سعدی در غزل فارسی است، آشکارا نشانۀ استعداد شکل‌گیری یک "جنبش ضد فرهنگ" در میان بسیاری از مردم و مشاهیر مخالف این حکومت فرهنگ‌ستیز است. چه فرقی می‌کند که جمهوری اسلامی بهروز وثوقی و گوگوش را از دور خارج کند یا مخالفان جمهوری اسلامی فرهادی و شجریان و ابی را لجن‌مال کنند؟ در هر دو حالت، به نام سیاست، فرهنگ لگدمال شده است.

زمانی که شجریان از دنیا رفت، برخی از مخالفان جمهوری اسلامی انواع و اقسام توهین‌ها را نثار او کردند که چرا در دهۀ ۶۰ منتقد صریح‌اللهجۀ این حکومت نبوده است. کاری هم نداشتند که در آن دهه حتی شاملوی مارکسیست و رادیکال نیز به ناچار سکوت کرده بود. اگر شجریان در آن دهه سخنانی می‌گفت که به کلی امکان فعالیت هنری را از دست می‌داد و جامعۀ ایران از بهترین آثار او، که در فاصلۀ ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۶ شکل گرفتند، یعنی از "بیداد" و "نوا" و "دستان" و "آستان جانان" و "عشق داند" و "دلشدگان" و "شب سکوت کویر" محروم می‌شد؛ این نازایی هنری و محرومیت ملی چه سودی به حال مردم ایران و فرهنگ ایرانی داشت؟

مگر شجریان یک رهبر سیاسی برجسته با توان بسیج نیروهای اجتماعی مخالف رژیم بود که بگوییم ورودش به وادی رادیکالیسم سیاسی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ می‌توانست به سرنگونی حکومت منجر شود؟ او جمهوری اسلامی را خوش نداشت و هیچ وقت صدای این حکومت نشد. زمانی که میلیون‌ها ایرانی در تشییع جنازۀ خمینی شرکت کردند، عده‌ای از هنرمندان مرگ خمینی را تسلیت گفتند و نام شجریان را هم بدون اذن او در تسلیت‌نامه‌شان درج کردند؛ شجریان در آن فضای سیاه و مخوف اعلام کرد آن تسلیت‌نامه را امضا نکرده است. بعدها همین تبری جستن از هنرمندان عزادار مرگ خمینی، دستمایۀ حملات کیهان و مهدی نصیری به شجریان شد. همین حد از ناهمراهی با جمهوری اسلامی، آن هم در داخل ایران، برای پرهیز از فحاشی به هنرمندی مثل شجریان که ذاتا هم سیاسی نبود (برخلاف سیاوش کسرایی یا شاملو)، کفایت می‌کند. اما وقتی همۀ این ملاحظات نادیده گرفته می‌شود و هنرمند بزرگی مثل شجریان، که حقیقتا مایۀ فخر تاریخ و فرهنگ ایران است، بلافاصله پس از مرگش، با انگیزه‌های سیاسی در معرض انتقادات آمیخته به دشنام قرار می‌گیرد و "آدم جمهوری اسلامی" قلمداد می‌شود، خطر آن جنبش ضد فرهنگِ برآمده از نفرت سیاسی، بیش از پیش احساس می‌شود.

مسئلۀ مردم و فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی باید این باشد که چطور می‌توان ارادۀ سرکوب این نظام را از بین برد. این مسئله سال‌هاست که حل نشده و همین باعث شده که خشم و نفرت و استیصال روی هم تلنبار شوند و ما به جای گرفتن یقۀ دیکتاتور، یقۀ همدیگر را بگیریم! اما این یقه‌گیری‌ها اولا انرژی مخالفان نظام را هدر می‌دهد. ثانیا وحدت ملی را در جامعۀ ایران بیش از پیش تضعیف می‌کند. ثالثا چهره‌ای فرهنگ‌ستیز از مخالفان حکومت ترسیم می‌کند و طبقۀ متوسط جدید و طبقات بالای جامعۀ ایران را به وادی محافظه‌کاری سوق می‌دهد.

بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور، افرادی سکولار و غیر مذهبی‌اند با سبک زندگی غربی. نیروهای اجتماعی همسو با این افراد، قاعدتا باید طبقات مدرن‌ و اقشار سکولار کلان‌شهرهای ایران باشند نه اقشار سنتی و مذهبی شهرهای کوچک و مناطق پیرامونی ایران که به لحاظ فرهنگی فاصلۀ بیشتری با مدرنیسم و سکولاریسم و غربگرایی دارند.

اگر نخواهیم گرفتار عادت دیرینۀ "تجلیل از مردم" باقی بمانیم، باید این واقعیات را هم ببینیم که در خوزستان پسر همجنسگرا توسط افراد خانواده‌اش سر بریده می‌شود و در سنندج دختر جوان به دست پدرش سوزانده می‌شود که چرا دوست‌پسر داشته است. فرهنگ عمومی مردم خوزستان و کردستان و سایر مناطق محروم ایران، فاصلۀ زیادی با ارزش‌های دموکراتیک دارد. بنابراین چطور ممکن است قیام مردم خوزستان و شهرهای سایر مناطق پیرامونی به دموکراسی منتهی شود؟

فراگیر شدن اعتراضات دی ۹۶ و آبان ۹۸ و خرداد ۱۴۰۰ (خوزستان) و رسیدن آن به نیروهای اجتماعی برخوردار از فرهنگ و سبک زندگی دموکراتیک (نه صرفا به ستوه آمده از ظلم حکومت و فلاکت اقتصادی)، لوازمی دارد که پرهیز از فرهنگ‌ستیزی و اجتناب از پذیرش تام و تمام "منطق مبارزه"، جزو این لوازم‌اند. 

در توصیف انقلاب اسلامی گفته‌اند که این انقلاب "پیروزی جهل بر ظلم" بود. جنبش ضد فرهنگ اگر فراگیر شود، انقلاب بعدی را نیز می‌تواند صرفا به پیروزی جهل بر ظلم بدل کند. این آفتی است که همۀ مخالفان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی باید نسبت به آن حساس باشند. اگرچه انفعال سیاسی اقشار مدرن‌تر کلان‌شهرهای ایران، بویژه انفعال تهران، ناشی از سرکوب سال ۸۸ و نیز مشاهدۀ تداوم ارادۀ سرکوب نظام در وقایع دهۀ ۹۰ است، ولی این تمام ماجرا نیست. در ایران امروز، ظاهرا طبقات و اقشاری که فرهنگ و سبک زندگی‌شان به ارزش‌های ‌لیبرال‌دموکراتیک نزدیک‌تر است، از مشی سیاسی مخالفانی که از فرط مبالغه در "مبارزه" شباهتی آشکار به تندروهای جمهوری اسلامی پیدا کرده‌اند، استقبال نمی‌کنند.

 

 

اشتراک در شبکه های اجتماعی